بانوی مهر



میدونی چیه ؟

اینجا رو برای خودم درست کردم جایی که خودمو از کم کاری از اهمال کاری از اینکه نمیدونم چیکار کنم کتک بزنم از اینکه اون یاسمن چند سال پیش دور شده و ذره ای هم ازش نمونده دلتنگ شم خدا رو چه دیدی شاید گاهی هم راضی بودم اومدم گفتم دمم گرم انجامش دادم.اینجا اومدم تا مثله خیلی های دیگه بگ بیشتر هم با خودم صحبت کنم بگم اینا اهدافمم من اینارو میخام .بیام بگم برای ده روز ده سال دیگه میخام زندگیم این باشه هیییییییییییی

سالهاست فک میکنم حس میکنم خستم و نمیدونم چی از زندگی میخام

مدتیه از جابجایی کاری  و یه جورایی تنزل کاری که با تمام وجودم میگم حقم نبود و قسمت بود میگذره ..یه کم باهش کنار اومدم یعنی پذیرفتمش گاهی یادم میفته چه دورانی رو طی کردم خودمو سرزنش میکنم که چرا رفتم دنبال ارتقاء و خودموگم کردم ولی بعد بازم یادم میاد که من آدمی نیستم راکد یه جا بمونم و حتما باید این راه رو میرفتم تا بفهمم آدمش نیستم .یه جایی ته عمق روحم میگه بهتر راحت شدی میدونی یه جورایی خوشحالم که جز سیستم نیستم ازاینکه جز سیستم نیستم راضی ام..کاری هم سبک تر شدم و دارم توی حرفه خودم کار میکنم توی لباس خودم با عزت

شاید یه چهل روزی میشه دارم با خودم کلنجار میرم مذاکره میکنم خودمو ناز میکنم دلداری میدم میگم یاسی جان تو نمیتونستی پس بهتر که زودتر فهمیدی با خودم دعوا میکنم چرا 15 سال پیش تونستم از هیچ چیز کاری کنم کارستان که الانم دارم توی آرزوی اون روزام زندگی میکنم چرا بعد اون دیگه هیچوقت اون یاسمن نشدم چرا هر کاری رو شروع کردم ولش کردم چرا یک کار رو کامل تموم نکردم چرا این 15 سال نخاستم.نخاستم که چیزو یا حتی کسی رو بخام .اخه لامصب 15 سال بلاتکلیفی.تردیدترس

مثال بزنم براتون ده بار کلاس زبان رفتن هزینه کردم وقت گذاشتم ولی بازم ول کردمشرم آوره از خودم خجالت میکشم .یه بار بهار بهم گفت تو واقعا پول میدی زبان یاد نگیری .NOOOOOOOOOOOدیگه وقتی میخام برنامه ریزی کنم میدونم تهش نمیشه

.

.

اااای این یکیش بود ورزش و حتی ازدواج یه وقتایی از ته دلم میخاستم ازدواج کنم اما به محض اینکه جدی میشد همه وجودم میترسید از اینکه نشه اون زندگی که میخاستم و تق جواب رد و دوباره تنهایی.

.

.

این مدت چهل روز ( از یک مهر تا ده آبان 98) با وبلاگ نویسی آشنا شدم خیلی حس راحتی میکنم انگار اینجا برخلاف جامعه و حتی فضای مجازی خودشونن و حتی خوده منم همینطور انگار اینجا یاس ناخودآگاهی که درونمه میتونه بنویسه .بگه از حس این روزا از سختیا و بدبختی هایی که تا اینجا دیده بعدها حتما راجب گذشتمم مینویسم /مینویسم که یادم بمونه .که سالها بعد بدونم این روزا چه حسی داشتم چه حالی بودم چی میخاستم از زندگی این چند ساله که هیچی برای خودم ننوشتم خیلی بده گاهی هیچی ازش یادم نمیاد فقط میبینم که بعد قبولی دانشگاه چیز بزرگی نبوده توی قلبم توی ذهنم که با چنگ و دندون خاسته باشمش

این روزا

یه کارایی دارم میکنم

مثلا میخام یه دولت برای خودم داشته باشم که وعده بده برنامه ریزی کنه و بهش عمل کنه

میدونی هرکی یه سیستمه

ترامپ توی کتابش یه جا نوشته اگه نتونیین رئیس خودتون باشین موفق نمیشین .بقول یکی از همین دوستان وبلاگی میخام ده روز ارتشی رو برنامه ریزی کنه .که زوره که راه در رو نداره هاااااهیچ راه در رویی

میخام زبان انگلیسی رو برنامه ریزی کنم

بعد از ده روز کل زندگی رو هم برنامه ریزی میکنم به جنبه های دیگم میرسم

و

و

همینطور از فردا میخام برم باشگاه که ورزش کنم میدونی  اینهمه سال من نه تنها روحم - عاطفمم و بلکه جسمم فراموش کردم من خودمم رو گم کردم انگار مدت طولانی با خودم زندگی نکردم .

چشمامو باز کردم میبینم که  لابه لای روزمرگی های خودم و دیگرانم  دست و پا میزنم دارم له میشم ولی باز این منم که موندم و  با اقتدار وایسادم

خیلیا حسرت جای منو دارن اما من میدونم کیم

اینجا برای اینه که بنویسم و داشته باشمش که چی بودم هستم و میخام باشم

مینویسم از این به بعد بیشتر وقت میزارم

.

.

.

تنها چیزی که میمونه نوشته است

فردا روز دیگری است قراره :

1. شروع دولت ده روزه (ده روز ارتشی)

2. شروع ورزش

3. ادامه وبلاگ نویسی

4. نوشتن لیست کارایی که هر روز باید انجام بدم

5. نوشتن چرخه چرا شروع نکردم؟

6.مهمترین چیزی که تا یکسال آینده میخام

.

.

.

هنوز یه ذره امید تهم هست که میگه دیگه مثل قبل نیست شاید یکی هست که میگه wake up بسه دیگه بیدار شو بسه دیگه دنبال بهونه نباش .

هنوزم اون یاس توی وجودم هست

کاشکی که بشهyes

کاش کاری کنم که بشه

چی سد راهمه که نشه که این ده روز اونی نشه که من میخام

هیچی

هیچی

هیچی

هیچی

هیچی نیست جلوم لعنتی هیچییییییییییییییییییییییییییییییی


مثل کسی هستم که از هم فروپاشیده

مثل تیمی که یه گل میخوره و دیگه فرومیپاشه

مدام بازم گل میخوره

شکست پشت شکست غم پشت غم 

دیگه فک نکنم به هیچ کس اعتماد که سهله دل که سهله  حتی هم صحبت هم بشم

تاوان زیادی دادم سالهای عمر زیادی دادم تا اینو فهمیدم تا غم و حسادت دیگران و تو چشماشون ببینم وقتی که پیشرفت میکنم وقتی که خوشحالم

واقعا دوست ندارم با هیچکس دوست شم تحمل آشنایی با هیچکس رو ندارم چقدر سخته چطوری آدما میتونن باهم دوس باشن وقتی میدونن دروغن چقدر شبیه دیگران بودن شبیه همه بودن سخته

خدایا شاید لازم بود اینهمه غم 

حتما لازم بود خودم میدونم چرا ولی تو من رو بهتر از خودم شناختی 

خدای منی همیشه زیر پرو بالمو گرفتی

خدایا شکرت

شاید اگر این اتفاقات نمیفتاد هیچوقت چشمام به اشتباهاتم به دیدن نیت آدما باز نمیشد 

من سفت و محکم و مردانه پای قولایی که توی سختی توی تنهایی بهت دادم میمونم خدای خوبم


میشد اینقدر به خودم سخت نگیرم

میشد شب و روزم یکی نشه

خیلی واکنش زیادی داشتم 

خیلی از همه چی که داشتم میساختمو نابود کردم خاک شون کردم

من رو خیلی اذیت کردن هیچوقت نمیتونم ببخشمشون هیچوقت خدا ازشون نگذره .

چقدر بده که سعی میکنم احساسی رو در خودم ایجاد کنم که فک میکنم بعدش برندم . مثلا گاهی فک میکنم اگه بیخیال باشم نتیجه بد میشه بعدش خودمو مسترس میکنم گاهی فک میکنم من هر وقت انتظار چیزیو میکشم بد میشه 

بعد میخام خودمو بزنم به بیخیالی

ایا دارم دیونه میشم؟

خدایا پشت و پناهم باش  

اگر تیغ عالم بجنبد ز جالی 

رگی نبرد تا نخواهد خدای


رفتم ماموریت برگشتم سفر خوبی بوو همه جوره

همچنان منتظر نتیجه استخدامیم چرا جوابمو نمیدن؟؟از آزارم لذت میبرن

فیلم جوکر رو دیدم فوق العاده بود

رفتم باغ کتاب اولش خیلی برلم مهیج و عالی بود ولی دوساعت بعد دلمو زد زیادی بزرگه گتاب سمفونی مردگان و مغازه آدم کشی رو خریدم که بخونیم من وبهنام داداشم

امروز کتاب زبانمو دادم به همکلاسی قدیمم بنظرم خ پیر و شکسته شده چرا اینقدر خودشو اذیت میکنه اون پسر شادابی بود حیفه 

قراره برام خاستگار بیاد دی چه میدونم ببینم چی میشه

مشاوره های جدی برای مهاجرت انجام دادم 

تنهایی سخته بنظرم تنها بودن سخت ترین کار دنیاست

من یه دوره تقریبا ۲ساله فوق العاده عاطفی ادم ضعیفی بودم خودمو دوس ندارم وقتی یادش میفتم دلم از خودم میگیره و به خودم حق نمیدم که اینهمه احمق و ظالم بودم خدا منو ببخشه چرا کابوس یه زنه دیگه شدم

وقتی برای جبران کمبودای مالی میخام تحقیق انجام بدم دی

 

 

 


هر قدمی که بر میدارم حتی فوق العاده کوچیک به سمت رفتن هزاران تردید بهم هجوم‌میاره گاهی آرزو میکنم که ای کاش یه زندگی عادی پُر از عشق خدا بهم میداد تا رویای رفتن رو از سر بیرون میکردم هیچ جا وطن آدم نمیشه هیچ جای دنیا

.

.

.

 میدونی همیشه فک میکنم مهاجرت کاریه که باید برای پر کردن خلا تنهاییم انجام بدم میدونی تنهایی سخت ترین کار دنیاست حتی سخت تر از فقر 

ای .داد

ایرانم در آستانه جنگ جهانی است .ژنرال سلیمانی


تموم شد همه چیز تموم شد

آزاد آزاد شدم از هر آنچه که فکرشو بکنی از ترس از حرفهای دیگران از ترس از پسرفت از ترس از بدگویی کردناشون از ترس از زیرآب زدناشون از ترس از رعایت حجاب نردن.

حالا آزاده و رها هستم 

آزادم از زنجیرهابی که مسئولیت بهم بسته بود

خدایااااااا هزاران هزارا بار ازت ممنونم 

دد پوست خودم نمیگنجم

تمام تلاشم رو میکنم به عهدهایی که باهات بستم پایبند باشم

این روزا حالم خیلی خوبه .

عاشق این خنده هایی هستم کا تا یادت میاد توی ذهنم ناخودآگاه میاد روی لبام

دوست دارم M.R


همیشه یه بهانه ای هست

همیشه از یه تماس کوچیک که کامل بهمم میریزه تا معضل بزرگ و جهانی به اسم کرونا .که باعث میشه از استرس تنگی نفس بگیرم

you know im nurse

اصلا خودمو نمیخام اگه به خودم نیام از خودم متنفر میشم این روزا از خودم فرار میکنم که از خودم نپرسم چی شد برنامه ات چی شد بهش عمل نکردی حتی دیگه شرمم میشه برنامه ریزی کنم . هلاکم هلاک بدقولیام .هلاک ناتوانیام همش فک میکنم نمیتونم .

چه رویای قشنگی دارم اگه بشه براستی که بزرگترین دستاورم در زندگی خواهد بود

اگه به خودم نیام مثله ده سالی که با بی برنامگی رفت پیر میشم ومیمیرم و هیچ کاری نکردم درست مثل آیدین کتاب سمفونی مردگان با این تفاوت که قعطعا من بدترم چون اون خونوادش و مخصوصا پدرش زندگیشو تغییر و نابود کرد اما من خودم

یعنی واقعا من اینقدر کوچیکم که چک پروفایلهای دیگران رو به رویای مهاجرت ترجیح میدم

اره الان واقعیت وجودی من اینه

اینستاگرامم رو از روی گوشیم پاک کردم که فقط یک بار در روز چکش کنم اونم بخاطر اینکه الان کلاس زبانم انلاین شده و شاید استاد استوری بزاره

تلگرامم هم همینطور از روی گوشی پاک خواهم کرد الان پاک نکردم چون باید روی سیستم نصب کنم بعد حذفش کنم

17 اسفند ماه-1398


روز آخر سال و همچنین روز اول سال توی یه اتاقم توی زیر زمین خودمو ایزوله کردم چون مشکوک به کرونا هستم که خونوادم نگیرن

خبر خوب اینه که این مدت حسابی خودمو چپ و راست کردم حسابی کلی زبان خوندم

چه رویای قشنگی

پشیمانم که چند سال پیش به خودم گفتم نمیتونم نمیشه

من میتونم

من میتونم

من میتونم

من میتونم

 میشه

میشه

میشه

میشه

باشد که پیروز شوم بر هر دو هم شکست ناتوانیی

هم پیروزی رسیدن به هدفwink


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

گاه‌نوشته‌های یک دانشجوی زبان Justin فرکتال هنر خرید کارت شارژ 90 شارژ لوازم خانگی فروشگاه سنگ و نقره جات جواهري رضوان irandownload لمون سئو Money Market George